در تراس خانه رویارو شوی با عشق بعـد از سالها
بوسه و گریه، شکوه لحظهی دیدار… فکرش را بکن!
سایهها در هم گــره، نور ملایـــم، استکان مشترک
خنده خنده پر شود خالی شود هربار… فکرش را بکن!
ابـــر باشم تا کـــه ماه نقـــرهای را در تنــم پنهــان کنم
دوست دارد دورِ هر گنجی بچرخد مار… فکرش را بکن!
خانهی خشتی، قدیمی، قل قل قلیان، گرامافون، قمر
تکیـه بر پشتــی زده یار و صدای تار… فکرش را بکن!
از سمــاور دستهایت چای و از ایوان لبانت قند را…
بعد هم سیگار و هی سیگار و هی سیگار… فکرش را بکن!
اضطراب زنگ، رفتم وا کنم در را، کـــه پرتم میکنند
سایهها در تونلی باریک و سرد و تار… فکرش را بکن!
ناگهان دیوانهخانه… ــ وَ پرستاری که شکل تو نبود
قرصها گفتند: دست از خاطرش بردار! فکرش را نکن
زنـدگی با تو عجب حس عجیبی دارد
بوسه روی لب تو طـعم غـریبی دارد
مـثل آدم بفـروشم به هوای تو بهشت
چون که حوا هوس مزه ی سیبی دارد
آرام می گیرم،
حتی به همین
“صبر کن درست می شود” ها …
سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار وسال نومبارک...
آسمان، گریه کن امشب شب باریدن توست
شب درماندگی من، شب نالیدن توست
هر چه آمد به سرم،حاصل تقدیر تو بود
این گناهی که به نامم زده ای گردن توست
گریه کن، جور مرا نیز تو باید بکشی
دل من منتظر لحظه ی لرزیدن توست
گریه کن، تا به هوای تو کمی گریه کنم
باز هم قصّه همان "دست من و دامن تو" ست
گریه کن، چشمه ی اشکم شده مانند کویر
آخرین دلخوشیم اشک بسی روشن توست
تو اگر گریه کنی قلب من آرام شود
روح سر گشته ام انگار درون تَن توست
این همه گریه ی من کار به جایی نرساند
آسمان، گریه کن امشب شب باریدن توست
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است
من به دنبال کسی بودم که "دلسوزی" کند
همدمم این روزها سیگار باشد بهتر است
من نگفتم آنچه حلاج از تو دید و فاش کرد
سر نوشت "رازداری"، دار باشد بهتر است!
خانه ی بیچاره ای که سرنوشتش زلزله است
از همان روز نخست آوار باشد بهتر است
گاه نفرت حاصلش عشق است، این را درک کن
گاه اگر از تو دلم بیزار باشد بهتر است
واسه اولین بار یکی میاد تو زندگیت !
میگه : " دوستت داره "
توهم خوشت میاد چون تورو دوست داره…
کم کم بهم عادت میکند،وابسته میشید!!!
یه جورایی که فکر میکنید بدون هم بودن واستون محال شده!
این رابطه میشه " عشق اول "
وقتی میره ، تو میمونی و هزارتا خاطره
با کلی تنهایی و سوال بی جواب…
خلاصه قشنگترین روزای زندگیت میشه غم وغصه…!
میشه فکر کردن به گذشته و یه عالمه چرا های بی جواب…
همه این روزای سخت کم کم تو ذهنت کمرنگ میشه
سعی میکنی همه چیزو فراموش کنی
به روزای خوب میرسی…!!!
حتی شاید یکی بیاد تو زندگیت که خیلی بیشتر از اون دوستش داشته باشی…
اونقدر که همه ی خاطرات اون از ذهنت پاک بشه
فقط یه اسم ازش باقی بمونه و چندتا خاطره نصفه و نیمه…!
حالا دیگه خیلی وقته بهش فکر نمیکنی
ولی مطمئن باش
اگه یه روزی، یه جایی دوباره ببینیش
همه اون خاطره ها ،همه اون روزا ،همه ی اون حرفا
دونه به دونه دوباره یادت میاد
اره "عشق اول " همچین دردی داره
شاید فراموش بشه ولی هیچ وقت خوب نمیشه…!!!
سگی ۶ ساعت بالای سر همسر مردهاش ماند به این امید که از جا برخیزد!
پس از این که ماشینی، در یکی از شهرهای چین، سگ مادهای را زیر گرفت، همسرش از او مراقبت
کرد و بوییدش بلکه از جا برخیزد؛ گویی دل او چیزی را که به چشم سر دیده بود، پذیرا نمیشد. او تا
۶ ساعت حاضر نشد سگ ماده را رها کند.
شیائو وو، که در آن خیابان قصابی دارد، میگوید: "او تمام روز را در آنجا ماند و تلاش میکرد تا او را
از خواب بیدار کند و بسیار وی را میبویید و لمس میکرد و گاه در آغوشش میگرفت و گونههایش
تر میشد!"