عروسیت مبارک عشقم
امشب عروسم راهی حجله گاه شد..
سخت بود ..
درد داشت طعم رقیب را چشیدن!
اسم تو باید هم ردیف اسم من می آمد ..
چه شد که همه چیز بهم خورد؟
چه شد مال " او" شدی؟ چه شد "من" برایت تمام شدم؟
روز عروسیت آمدم ...
در لابلای جمعیت پنهان شدم....
مرا ندیدی...
اما من تو را در لباس عروس دیدم ...
چقدر خواستنی شده بودی...
روزی زن رویاهای من بودی! اما حالا..عروس دیگری هستی ..!!
دامادت چقدر به تو میبالید...
چقدر خندان دستانش را دور گردنت می انداخت و لبخند هایتان چقدر عمیق بود!
من زیر مهر دست های به هم قفل شده و قلبای ملتهب تو و دامادت ، یخ بستم! برق حلقه ات هنوز هم تن یخی مرا میسوزاند...
برق حلقه ی طلایی دست چپت، تمام زندگیم را سوزاند... :"من" را تمام کرد...
آرامتر برو مسافر من!
آرامتر گام بردار..
بگذار دلم باور کند که دیگر تو مال دیگرانی!
بگذار باور کند که فکر کردن به عروس دیگران حرام است!
امشب صدای اشک ها و ضجه های من در صدای فنر تخت تو و شوهرت ، گم میشود...
امشب تو به حجله گاه معشوقت میروی و من دلم را به قربانگاه میبرم....!!!!
نگران تاول دستانت بودم
وقتی به من تبر میزدی
.
.
.
چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان
برگ هایی که روزی برای آرامش،به سکوتشان پناه میبردیم
.
.
.
به من نگو گلم
من از سرنوشت گلبرگ های لای دفترت میترسم
.
.
.
.
فرشته ای که برای نجاتم به زمین آمده بود
رسالتش را به نگاهی دیگر فروخت!
کسی که میخواست مرا مثل خودش آسمانی کند
حالا با کسی دیگر در این نزدیکی ها زندگی میکند
من از او دلگیر نیستم. زمین است و هوسهایش
فقط کمی برایش نگرانم
او بالهایش را..و آسمان را فراموش کرده
.
.
اشتباه تو تنها به دام انداختن کبوتر نبود
تو گندم را بی اعتبار کردی
.
.
.
سخت است گلدان باشی
برای گلی که مصنوعی ست
.
.
.
نا امیدانه تیغ را رها می کنم
خودکشی برای زنده هاست
.
.
.
بیش از این انتظار کشیدنم بیهوده است
تو نمی آیی !
این را از عرق شرم پنجره فهمیدم
.
.
.
باز هم مثل همیشه که تنها میشوم
دیوار اتاق پناهم میدهد
بی پناه که باشی قدر دیوار را میدانی !
.
.
.
در کنار ساحل دریای غم
قایقی میسازم از دلواپسی
بر دو سوی پرچمش خواهم نوشت
یک مسافر از دیار بی کسی !!
.
.
.
از ” تـــو ” دلـگیـــر نیستــم . . .
از دلـــم دلـگیـــرم !
کــــه نبــــودنـتــــو نمیتونم صبــــورانــــه تحمـــــل کـنــــم . . .
.
.
.
عــــادت نـــدارم درد دلـــــم را
به هـمه کــــس بگویـــم
پس خاکـــــش میکنم زیــر چهـــــره ی خنــــدانم…! ! !
تا همـــــه فکـــــر کننــــد . . .
نه دردی دارم و نه قلبــــــــــــــی
هر کداممان را که می کندند، آن یکی هم بیرون میزد از زندگی...
حالا سیمی مان کردند که با رفتن دیگری کک مان هم نگزد!
به سادگی رفـت؛ نــه اینکه دوستم نداشت !
نـــــــــه، فهمید خیییییییلی دوستش دارم !
.
.
.
نمیدانم “فرهاد” ازچه می نالید؟ او که تمام زندگی اش “شیرین” بود !؟
.
.
.
حال “من” دیدن دارد وقتی کسی حال “تو” را میپرسد …
.
.
.
غمگین ترین روز زندگی ما انسانها روزیست که احساس می کنیم با ارزشترین موجود زندگیمون میخواد به نبودنمون عادت کنه …